می خواستم از عیار محبّت حرف بزنم !!
راستی مگر محبّت هم عیار دارد؟؟صد درصد!!!بعضی از محبّت ها مثل باران در تابستان با شتاب می بارد وزود قطع می شود وبعد از مدتی خشک می شود گویی هرگز وجود نداشته است.بعضی از محبّت ها مانند باران بهاری بعد از باریدن تا مدّتی آثارش بر جا می ماند وبعد از بین می رود .ولی بعضی از محبّت ها مانند ریشه در زمین فرو می رود وجوانه هایش تبدیل به درختی بارور میگرد
وجاودانه برقرار می ماند.
محبّت از جنس اول متعلق به انسان های طماعی است که دوست داشتنشان از سر هوس وطمع وحقه بازی برای مال اندوزی است !!!!و برای این که به مرادشان برسند .از تواضع طرف مقابل سوءاستفاده می کنند ودروغ می گویند تهمت می زنند وخود را بالاتر از آنچه که نیستند تّصور می کنند.سپس رها می
کنند.ولی زهی خیال باطل!!
محبّت از نوع دوم متعلق به انسان هایی است که برق بعضی از مادیات چشمشان را می گیردوشعار های مختلف دوستی وایمان ووفا را سر می دهندولی در صورت عدم رسیدن به خواسته
هایشان ،شعار هاتبدیل به خاکستر ودر هوا پراکنده می شود.
واما محبّت از نوع سوم ، در سختی هاودشواری ها وکمبود ها وتلاطعم های زندگی .......باعث بار ور گشتن درخت تنومند دوستی وعشق می شود.وریشه هایش ازسر مادیات و طمع و زر اندوزی و دروغگویی روزگار نمی باشد وناب است .
واما محبّت دانش آموز ومعّلم .من یقین دارم که از نوع سوم است. ریشه دار وعمیق .نقش بر روی سنگ است.وبه جمعه آورد طفل گریز پا را.ما معلّمین بار ها این عشق ولطف وصفای بی ریا دانش آموزانمان را دیدیم واز این عزّتی که خدامهربان برای ما ساخته، اشک شوق از چشمانمان جاری گشته.وقتی در کلاس طلب چیزی را می کنیم .مثلا:چه کسی خودکار دارد؟؟ ویا یک کتاب به من بدهید. دست های کوچکشان چون بال فرشته ها در کلاس به پرواز در می اید وسبقت برای رسیدن به آرزو،که :خانم ما. ما. و......آنجاست که قلبمان در مقابل این همه دوستی ومحبّت به طپش می افتد واحساس مسوولیّت بیشتری می نماییم واز خدا طلب عدالت بیشتر!!!!
یک داستان از محبّت فرشته های کوچک کلاسم بگویم: پروشات اقلیمییکی از دختر های نازنین کلاس چهارم است که طعم کلاس را با وجود خودش شیرین تر کرده .قبل از عید به اطلاع من رساند که:خانم فنچ های من تخم گذاشته !من به شوخی گفتم : 2تا از فنچ هایت برای من است .بعد از عید دیدم نازنین من با قفسی که دو فنچ زیبا در ان است به کلاس آمدوبه او گفتم: عزیز دلم شوخی کردم واز او اصرار وازمن ....دیدم ،دختر من از نپذیرفتن من ناراحت شد !! و مادرگرامیش چنین گفت :خانم سنجری پروشات به عشق شما آن ها را بزرگ کرد.اگر نمی پذیرفتید ناراحت می شد.
حالاشما قضاوت کنید،آیابرای این محبّت عیار ی پیدا می کنید؟؟؟؟