یاد بگیریم اگر کوله بارمان خالیست و دلخوشیم که در حال پروازیم،
در کوله بار دیگران سنگ نیاندازیم
دختر کوچکی بامادرش در وال مارت مشغول خرید بودند. دخترک حدوداً شش ساله بود. موی قرمززیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد.دربیرون باران سختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد وآنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجاایستاده بودیم. همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باراننگاه می کردی.
بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود.
بارانهمیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم. باران بهشتی گرد و غباررا از دنیا می زدود و پاک می کرد. خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال درباران در دوران کودکی به اندرون من سرریز شد و به تکرار آن خاطرات خوش بودم.
صدای دخترک کم سن و سال و شیرین آن حالت را در هم شکست.
گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم.
مادر گفت:چه؟ دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم.
مادر جواب داد: نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه.
مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد.
دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت:این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی
ادامه مطلب یادتان نرود...
کاردستی
این هم یک جا مدادی ویا جا خودکاری زیبا برای میز فرزندان گلموتزیین های مداد برای هدیه دادن به دوستانتان.خیلی آسان است با کمی دقت میتوانید ان را درست کنید واز زیبایش بهر مندشوید.