یک … دو …. دووبیست وپنج … دوونیم …دو وهفتاد وپنچ…اومدما … قایم شدین؟… از پشت دیوار یواشکی نگاه می کردیم همه به دنبال مخفی گاهی بودند. با صدای بلند گفتم :قایم شدین ؟بیام یا نه ؟جوابی نشنیدم . بر می گشتم .همه قایم شده بودند.سکوت زیبایی بود. شروع به جست و جو می کردم .هیچ یک از دوستانم را نمی دیدم. ازپشت دیوار گوش بزرگش معلوم بود.آروم آروم به طرفش می رفتم .های ی ی ،دیدمت پشت دیواری .با شتاب به طرف مقصد می دویدم … یقه پیراهنم در دستش بود .او از من پیشی گرفت .ناگاه با شتاب خود را به مقصد می رساندم ! وبا صدای بلند می گفتم رسیدم . سُک سُک…وصدای خنده و فریاد شادمانیم در کوچه های شهر می پیچید.
عجب زیبا بود دوران کودکیمان .
نام قدیم این بازی شرماسک است که قدمت هفتصدساله دارد .